در فکر تو بودم به یادتو
میدیدم تو را چونان سراب
غنچه شنزار دلم تا تو را بدید
بلند کرد ندای آب اب
در فکر تو بودم به یادتو
میدیدم تو را چونان سراب
غنچه شنزار دلم تا تو را بدید
بلند کرد ندای آب اب
دل تنگی های قلم را بهانه می کنم تا دوباره بنویسم از بغض های جمع شده در گلوی دل
قسم به خدای که او به یک دلیل انسان را برگزید
و آن هم قلمی است که در دست می گیرد، می آفریند، نابود می کند، خدایی می کند
قلم یعنی همان شاه کلیدی که از درد دل ها ساخته شده ولی عقده ی دل ها وا کند
قلم یعنی شمشیر تیز افکار، بر دست سپهسالار عقل، سوار بر مرکب خیال
قلم یعنی تراوش نسیم عشق، بر گندم زار دست و هوهوی باد
قلم یعنی خدای در کتاب
قلم یعنی تو هم به یاد خدای
عرخا