عرخا هستم
یک انسان...
اگر هنوز معنای آدمیت را به یاد داشته باشم
در فصل زیبای بهار و اردیبهشت پا به این دنیا گذاردم
وقتی دوران شیرین و خوش گذر کودکی را به پایان رساندم وارد دنیای عجیب جوانی گشتم
جایی که برای یک کودک همچون قیامت است و سراسر سرگردانی
آنجا بود که فهمیدم جز عشق راه کاری نیست
عشق کشتی نجات در طوفان بلاست
عشق هویت است عشق آرمان است عشق زندگیست
اکنون من عشقم را یافتم و هرگز از آن دست نخواهم کشید
هنر عشق من است. قلم معشوق من
عشق من تک تک واژه هاییست که می آفرینم، تک تک شکل هاییست که می کشم.
عشق ، قلم ، هنر و دیگر هیچ...