عرخا

قلم،هنر،عشق و دیگر هیچ

عرخا

قلم،هنر،عشق و دیگر هیچ

در فکر تو بودم به یادتو

میدیدم تو را چونان سراب

 

غنچه شنزار دلم تا تو را بدید

بلند کرد ندای آب اب

 

ولی تو نبودی برابرم

آه که چقدر شد دلم کباب

 

همچون پرنده باز میکنم به روی تو

اما بجای بال یک حساب

 

سکوت سرد تو می کُشد مرا

اما سکوتِ فریادِ بلند در کتاب

 

در اشتیاق تو بودم ، منتظرت

بی خبر اما بسان خواب

 

آمد به خاطرم ندای کسی

اما به جای کس نسیمی پر از شتاب

 

فریاد کشان ،دل شادمان، چهره سپید

اینگونه میکرد مرا خطاب

 

مژده علیرضا ،خبر دارمت چنین

معشوق تو برای همیشه رفت به خواب

 

اکنون ندای درون می کند عتاب

 شدی رها پس باز هم بتاب

 

عرخا

1394

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
عرخاقلم،هنر،عشق و دیگر هیچ