عرخا

قلم،هنر،عشق و دیگر هیچ

عرخا

قلم،هنر،عشق و دیگر هیچ

نقاشی انتزاعی

عرخا

دیدن مرگ سخت است. و چه سخت تر دیدن مرگ یکی از عزیزانت،و سخت تر از همه دیدن مرگ خودت
به آینه نگاه می کنم این منم . منی در حال مرگ.
 مرا نگاه کن ؛ نه نیازی نیست، تو هرگز زلزله را در درونم نمی بینی.
تو در ظاهر شادی و لذت میبینی ولی این منم که از درون رنج می برم.
حالم مانند آن دلقکی است که افسرده شد اگر چه همه را می خنداند.
دیگر بس است. بس است این شادی نمایی 
باید قلب و احساسم را از قفس سینه آزاد کنم.
مدت ها برای دیگران گفتم و نوشتم و سرودم و کشیدم، برای تحسین آنان اما دریغ از پاره سخنی برای خودم ، از نوشته ای ، از قطعه شعری، از کوچک تصویری...
و این ها همه مرا کشت و مرگ خودم را دیدم . بس است زندگی برای دیگران . برای تحسینشان . برای خوش آمدنشان ، برای لذت بردنشان
می خواهم برای خودم باشم برای خودم لذت ببرم و برای خودم زندگی کنم.
هر چه برای دگران بودم، عقده ی دل وا نشد که هیچ ، ابر مشکلات و غم بر من سایه زد.
پس از امروز برای خودم می نویسم 
فقط برای خودم....

عرخا

خسوف ماه

شعر مکمل:

نشد بسنده به آتش و روزم سیاه شد


دستی به آسمان شد و ماهم خسوف کرد


نام آلبوم: مکمل

موضوع نقاشی: حضرت فاطمه زهرا (س)

شعر و نقاشی : عرخا

آلبوم مکمل یک آلبوم نقاشی است که نقاشی ها برای روشن شدن معنایشان با یک شعر همراه شده اند.

از گذشته انتخاب اسم برای فهم نقاشی های انتزاعی روشی متداول بوده و اکنون نقاشی با یک بیت شعر همراه می شود تا این دو عنصر معنا را به خوبی انتقال دهند و مخاطب را در خود غرق سازند.

سایز نقاشی ها A3 می باشد و اشعار نیز سروده ی نقاش است. معمولا شعر و نقاشی با هم ایجاد شده و معنا می گیرند و برای همین این آلبوم مکمل نامیده شده است. 

 

کلیک کنید

ای معدن آگاهی
من بنده و تو شاهی
سویم نظری افکن
من گمشده، تو  راهی


عرخا

سَردَرگُمَم زِ هر دَم خیالی اش

هیهات اگر به یادم بیاری اش

من قیمتم فراتر از این ها بُوَد ولی

افسوس ،از آن عشقِ ریالی اش


عرخا

شرابِ غنچه ی چشم تو

طراوتِ لحظه ی بهارِ من است

رکوعِ صدف در برابر تو

نوایِ نِیِ نفس های من است

سنگر دگر گیرد به من پناه

اما سرشت عشق تو

در انتظارِ نگاه من است


عرخا

در فکر تو بودم به یادتو

میدیدم تو را چونان سراب

 

غنچه شنزار دلم تا تو را بدید

بلند کرد ندای آب اب

 

دل تنگی های قلم را بهانه می کنم تا دوباره بنویسم از بغض های جمع شده در گلوی دل

قسم به خدای که او به یک دلیل انسان  را برگزید

 و آن هم قلمی است که در دست می گیرد، می آفریند، نابود می کند، خدایی می کند

قلم یعنی همان شاه کلیدی که از درد دل ها ساخته شده ولی عقده ی دل ها  وا کند

قلم یعنی شمشیر تیز افکار، بر دست سپهسالار عقل،  سوار بر مرکب خیال

قلم یعنی تراوش نسیم عشق، بر گندم زار دست و هوهوی باد

قلم یعنی خدای در کتاب

قلم یعنی تو هم به یاد خدای


عرخا

عرخاقلم،هنر،عشق و دیگر هیچ