عرخا

قلم،هنر،عشق و دیگر هیچ

عرخا

قلم،هنر،عشق و دیگر هیچ

دیدن مرگ سخت است. و چه سخت تر دیدن مرگ یکی از عزیزانت،و سخت تر از همه دیدن مرگ خودت
به آینه نگاه می کنم این منم . منی در حال مرگ.
 مرا نگاه کن ؛ نه نیازی نیست، تو هرگز زلزله را در درونم نمی بینی.
تو در ظاهر شادی و لذت میبینی ولی این منم که از درون رنج می برم.
حالم مانند آن دلقکی است که افسرده شد اگر چه همه را می خنداند.
دیگر بس است. بس است این شادی نمایی 
باید قلب و احساسم را از قفس سینه آزاد کنم.
مدت ها برای دیگران گفتم و نوشتم و سرودم و کشیدم، برای تحسین آنان اما دریغ از پاره سخنی برای خودم ، از نوشته ای ، از قطعه شعری، از کوچک تصویری...
و این ها همه مرا کشت و مرگ خودم را دیدم . بس است زندگی برای دیگران . برای تحسینشان . برای خوش آمدنشان ، برای لذت بردنشان
می خواهم برای خودم باشم برای خودم لذت ببرم و برای خودم زندگی کنم.
هر چه برای دگران بودم، عقده ی دل وا نشد که هیچ ، ابر مشکلات و غم بر من سایه زد.
پس از امروز برای خودم می نویسم 
فقط برای خودم....

نظرات  (۱)

  • سعید صفاری
  • سلام متن های جالب و جذابی داری خیلی مطالبش خوب بود لذت بردم
    دوست داشتم به  منم سر بزنی و نظر بدی چون نظرت واسم  مهمه مرسی
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    عرخاقلم،هنر،عشق و دیگر هیچ