عرخا

قلم،هنر،عشق و دیگر هیچ

عرخا

قلم،هنر،عشق و دیگر هیچ

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته» ثبت شده است

دیدن مرگ سخت است. و چه سخت تر دیدن مرگ یکی از عزیزانت،و سخت تر از همه دیدن مرگ خودت
به آینه نگاه می کنم این منم . منی در حال مرگ.
 مرا نگاه کن ؛ نه نیازی نیست، تو هرگز زلزله را در درونم نمی بینی.
تو در ظاهر شادی و لذت میبینی ولی این منم که از درون رنج می برم.
حالم مانند آن دلقکی است که افسرده شد اگر چه همه را می خنداند.
دیگر بس است. بس است این شادی نمایی 
باید قلب و احساسم را از قفس سینه آزاد کنم.
مدت ها برای دیگران گفتم و نوشتم و سرودم و کشیدم، برای تحسین آنان اما دریغ از پاره سخنی برای خودم ، از نوشته ای ، از قطعه شعری، از کوچک تصویری...
و این ها همه مرا کشت و مرگ خودم را دیدم . بس است زندگی برای دیگران . برای تحسینشان . برای خوش آمدنشان ، برای لذت بردنشان
می خواهم برای خودم باشم برای خودم لذت ببرم و برای خودم زندگی کنم.
هر چه برای دگران بودم، عقده ی دل وا نشد که هیچ ، ابر مشکلات و غم بر من سایه زد.
پس از امروز برای خودم می نویسم 
فقط برای خودم....

ای معدن آگاهی
من بنده و تو شاهی
سویم نظری افکن
من گمشده، تو  راهی


عرخا

دل تنگی های قلم را بهانه می کنم تا دوباره بنویسم از بغض های جمع شده در گلوی دل

قسم به خدای که او به یک دلیل انسان  را برگزید

 و آن هم قلمی است که در دست می گیرد، می آفریند، نابود می کند، خدایی می کند

قلم یعنی همان شاه کلیدی که از درد دل ها ساخته شده ولی عقده ی دل ها  وا کند

قلم یعنی شمشیر تیز افکار، بر دست سپهسالار عقل،  سوار بر مرکب خیال

قلم یعنی تراوش نسیم عشق، بر گندم زار دست و هوهوی باد

قلم یعنی خدای در کتاب

قلم یعنی تو هم به یاد خدای


عرخا

عرخاقلم،هنر،عشق و دیگر هیچ