- برو
-نمی تونم
- من می گم برو
- باشه ولی بگو چرا باید برم؟ مگه من مشکلی دارم!
- نه مشکل اینجاست که هیچ مشکلی نداری
- پس چرا برم
- چون به نفعته
- قبول دارم ولی چرا همه همینو بهم میگن
- چون برا همه مهم تر از خودشونی
- آخه...
- حرف نزن! اصلا چرا باید اینقد خوب باشی که همه عاشقت بشن؟!
- (سکوت)
خاطره
عرخا
دل تنگی های قلم را بهانه می کنم تا دوباره بنویسم از بغض های جمع شده در گلوی دل
قسم به خدای که او به یک دلیل انسان را برگزید
و آن هم قلمی است که در دست می گیرد، می آفریند، نابود می کند، خدایی می کند
قلم یعنی همان شاه کلیدی که از درد دل ها ساخته شده ولی عقده ی دل ها وا کند
قلم یعنی شمشیر تیز افکار، بر دست سپهسالار عقل، سوار بر مرکب خیال
قلم یعنی تراوش نسیم عشق، بر گندم زار دست و هوهوی باد
قلم یعنی خدای در کتاب
قلم یعنی تو هم به یاد خدای
عرخا