آمدی اینک به دنیا، صد مبارک بادَدَت
ای امانت دار دل، صدها نگهبان بایدت
این بُوَد یک مسئله، صدها مسائل مانده است
زندگی کن، در پس سختی رهایی یابَدَت
عرخا
پ.ن: وقتی طبع شعرت گل میکنه و تولد یکی میشه سوژت!
کاش زندگی هم عشق مطلق داشت
مثل سرما، مثل گرما صفر مطلق داشت
کاش معنای عشق، وهم و خیال نبود
نرخ آغوش یار بر اساس ریال نبود
کاش آواز بلبل از سر شوق بود
بوسه ی روسپیدان از سر ذوق بود
کاش ترک یاد آن یار، از سر غفلت نبود
کاش تنور عشق گرم با هیزم شهوت نبود
کاش این زمان هم دکمه ی نیست داشت
مثل موسیقی،مثل دنیا دکمه ی ایست داشت
عرخا
پشت ابرها شهریست
بلکه دنیاییست
گویا میان عشق ها
گرد هماییست
نبودن عشقی ، ندیدن یاری
نبودن گیسویی
که به سویش دست آری
تمام وقایع با نبودن او
برای پرنده ی قلبم
یک ضد هواییست
1394
عرخا
رؤیا می دیدم
نه در خواب و نه در بیداری
برزخی بود میان مستی و هشیاری
ناگهان دختری را دیدم
نگاهم می کرد
عشق می خواست
التماسم می کرد